دفترچه یاداشت من....



خیلی وقته ننوشتم. 

سال نو شد و بهار اومد و قرار بود سال خوبی باشه که

دیگه انقدر شدت درد زیاد بوده  که سر شدیم . 

به «م» یکسال فرصت دادم که اقتصاد زندگیمون رو امن کنه  در غیر این صورت ازین مملکت بریم. 

خیلی وقت نوشتن ندارم. مشغولم با زندگی و سریال دیدن و اینا.

اینم بگم و برم. 

وزنم شد 78 کیلو و سایزمم 42 حس خیلی خیلی خوبیه که دارم تجربه اش میکنم. و واقعا لذت میبرم ازش. میارزید به همه مشکلات پیرامون عمل 


آغوشت برام امنترین جای دنیا شده و من برای این هروز از خدا ممنونم

رسیدیم به چهار سال . چهار سالی که اولش رو تو یه جاده پر از دست انداز و چاله چوله و سرعت گیر گذروندیم الان اما لذت بخش ترین دورانه برام.

منو به آرزوهام رسوندی. امن ترین حس رو بهم دادی. تنهاییامو پر کردی. باهام دعوا کردی. گریه کردی . خندیدی.

باهات بزرگ شدم. باهات زندگی رو رنگی تر از قبل دیدم و سختیای زندگی با بودنت قابل تحمل تر شد

بابت تک تک خاطراتی که تو ذهنم برام میذاری ازت ممنونم. 

 

باید مینوشتمش تا یادم بمونه چقدر زندگی پستی و بلندی داره و چقدر خوبه که بتونی عشقت رو تو این راه حفظ کنی و گرم نگهش داری.

4 سال گذشت



زمان میبره تا آدم ها اون ظاهر و پوست خوش خط و خالشونو بندازن کنار و ذات واقعیشونو نشون بدن. اما زمانی که این اتفاق میوفته دو حالت داره یا ذات بدشون پیدا میشه تو ضربه میخوری و دیگه بلند نمیشی از جات و کل وجودیتت میشکنه  و نمیتونی به کسی دیگه اعتماد کنی و . هزار تا داستان دیگه!!!!! یا ذات بدشون پیدا میشه تو ضربه میخوری اما بلند میشی حتی اون ضربه باعث میشه  تو قوی تر هم بشی . میشکنی اما نابود نمیشی . برعکس یاد میگیری رو زخمات مرهم بزاری اونم خودت.  !!!!

این داستان الان وضعیت محل کار منه.

 کسانی که چه کارها براشون نکردم . کسانی که حتی استخدامشونو مدیون من و همسرمن!!!  از پشت خنجر میزنن. به دروغ کار ناکرده رو گردنت میندازن. و تازه دیگه باهات حرف هم نمیزنن.

برای من این اتفاق فقط یه حسن داشت اینکه ذاتشونو شناختم . اما تا یه هفته تو شوک  این اتفاق دست و پا زدم . چون نه در جریان موضوع بودم و نه خبر داشتم ولی مورد تهمت و قضاوت قرار گرفتم.

الان اما ارومم و ارامش دارم. تو محل کارم دیگه از جام بلند نمیشم. با کسی حرف نمیزنم و در حد یه سلام و یه خداحافظی ام. پشت میزم میشینم و فقط به کارم میرسم.


خلاصه که این روزا آدما گرگ شدن تو لباس بره. ازت هم انتظار دارن که اگه دریدنت اگه نابودت کردن تو بازم به روشون بخندی و در اخر هم میگن تقصیر خودت بود.



یادم باشه که یه ماه و نیمه انگار براش وجود ندارم نه زنگی نه خبری نه هیچی.

یادم باشه ورزش نمیکنم و این بده خیلی بد.

یادم باشه یه خرده دوباره عصبی شذم.

.

.

.

و در نهایت یادم باشه 97/10/22 من خوشبخترین بودم وقتی ارزوی دوبل منو براورده کردی. 

فکر کنم از بی مسافرتی افسرده شدم. 

خدایا دوسال رفتم و اومدم تا خواستمو دادی. الان برای خواسته جدیدم باز دو سال برم و بیام؟؟؟؟؟؟ بیا باهم رفیق باشیم. 


از یکشنبه زنگ نزده جالبه که تا کمر براش خم شدم و بازم ادم بده زندگیش منم. منم تصمیم گرفتم زنگ نزنم. خسته شدم از این همه بد خطاب شدن بی دلیل.

دلم میخواد با «م» یه ماه برم تو یه کلبه و فقط  ما دوتا باشیم. نه صدای کسی رو بشنوم نه کسی جز خودمون دوتا مهم باشه.

سرگرمی جدیدی داریم. شبا به خصوص اخر هفته ها فیلم میبینیم باهم و خیلی لذت بخشه.

«م» دوباره نماز میخونه و این قلب منو گرم میکنه.

دیروز مسموم شدم. خونه موندم اما همش تو تخت خواب بودم. 

دلگرمم.به دستاش .


خیلی وقته ننوشتم .

اتفاق خیلی خاصی هم البته نیوفتاده.

روزمرگی های همه روزه.

دعوا و خنده و تو سر و کله هم زدن.

دلم برای ماهی خیلی تنگ شده

دلم همچنان پول میخواد. 

درسته همه میگن از خدا زیاد بخواه .

ولی من دائماً با خودم میگم کم بده اما بده. دلم خونه و ماشین انچنانی نمیخواد دلم انقدی پول میخواد که دغدغه سرسال با صابخونه و خراب شدن ماشین حال حاضرمونو و دغدغه کاش بشه یه مسافرت بریمو نداشته باشم. دلم دقیقا همین قدر قانع پول میخواد.

پی نوشت: جدیداً به شدت تمام تنبل شدم و ورزش نمیکنم و این باعث شده وزنم پایین نیاد. خدایا یه همت هم بهم بده بلکه از تنبلی درام.



با نیکا 4 سال پیش اشنا شدم . البته نه با خودش با وبلاگش تو بلاگفا. اولین وبلاگی بود که خوندم و منو جذب کرد اینکه بی پرووا مینوشت و براش قضاوت دیگران مهم نبود.

همون هم باعث شد وقتی تو اوج کشمکش زندگی بودم به نوشتن رو بیارم.

پنجشنبه بالاخره تونستیم همو ببینیم. و چقدر این دیدن شیرین بود. درست مثل نوشته هاش تو دل برو بود و یه قرار ناهار تا ساعت 6 طول کشید. یعنی اگه برای شام قرار نداشت احتمالا تا 12 شب ما حرف داشتیم برای زدن.

خیلی حس خوبی بود که یکی رو مثل خودت پیدا کنی. انگار همه چیزمون مثل هم بود. 

دو هفته امپولامو از رو تنبلی نمیزدم باعث شده بود بی جون باشم و دائماً خوابم بیاد ، دوباره ازین هفته میزنم و حالم بهتره.

400 گرم کم کردم و روند لاغریم خیلی افت کرده . میل به غذا ندارم و بیشتر از 4تا قاشق حالم بهم میخوره.

به شدت همش ذرت  آبپز دلم میخواد و میخورم.

تو اینستا عکس تازه گذاشتم نظرات بقیه راجب موهام جالب بود. فکر میکردم بپرسن چرا زدی اما همه میگن وای چقدر موهات باحاله.

دلم میخواد برم یه جا کمپ بزنم. دلم جنگل و صدای اب و یه جا بدور از انسان ها میخواد. فقط طبیعت باشه و ارامش و سکوت

پی نوشت: چقدر شرقی ،غربی نوشتم.


چقدر ننوشتم و اصلا هم دلم به نوشتن نمیره. (شایدم دستم)

رفتیم اصفهان با دوستامون دو روزه و خیلی خوش گذشت یعنی خیلی هااااا .

قبلش به صورت خیلی لاکچری رفتیم گرگان با مامان و دوستای دیگمون و خیلی خوش نگذشت(معمولی بود) فقط کلی خرج گذاشت دستمون.

دوست «م » بر اثر سرطان فوت کرد و این هفته از دوشنبه رفته شمال و من تنهام و دیروز  یه دوست مجازی رو  (که اولین وبلاگی بود که اصلا باعث شد من به وبلاگ نویسی و وبلاگ خونی علاقه مند بشم و بعدش تو فضای  مجازی و اینستا و تلگرام هم کلام شدیم و صمیمی) برای پنجشنبه دعوت کردم خونم. 

خیلی هم حس خوبی دارم.

حالم خوبه اگه بزارند.

دوست جان (همون که باهاشون رفتیم گرگان)زنگ زده که اره میدونستی فلانی  باباش یه خونه 160 متری تو ظفر به نامش کرده ماهی 6 تومن اجاره میگیره و  400 میلیون هم حساب بانکی خود دخترس ، حالا شوهره خر پوله بماند. 

منم شیک گفتم وای همون بهتر من با این ادما رفت و آمد ندارم چون فقط شنیدن این جور چیزا باعث افسردگی و دعوی تو خونه میشه.

والا وقتی دارایی هاتو (به هر روشی که به دست اوردی، درست و غلطشو کاری ندارم) به رخ بقیه میکشی جز این که باعث میشی مخاطبت دچار یه جنگ روانی با خودش و خانواده و تو خونش بشه چیز دیگه ای نداری.

این که رابطه اون شخص پولدار تو زندگیش چطوریه و خوشبختن یا نه و بیرونش یه چیزه توی زندگیش یه چیز دیگه کار ندارم.

تک تک ما ادم ها بیان بهمون بگن اره بغل دستیت که همسن توه چنان داره که گرونی به . نیست نا خودآگاه فکرت رو درگیر میکنه. و من خوشحالم که این ادم هارو تو زندگیم ندارم یا حذف کردم.

حالا همون دوست جان میگه نه تو اشتباه میکنی اینا خیلی خوبن و باید باهاشون معاشرت کنی و کلاست میره بالا. (من نمیخوام کلاسم بره بالا اقا. ) 

لازم به توضیح همین دوست جان هروز با شوهرش دعوا که تو کار نمیکنی و عرضه نداری و من هیچی ندارم و یه مسافرت نمیریم و الی اخر(خانه نامبرده در بالا شهر و ماشین زیر پا شاسی بلند می باشد و اول سال سفر خارجشونم رفتن و کلی هم خرید کردن.) حالا شما بگو تاثیر نداره داره برادر من. داره خواهر من. 

بعضی هارو نمیفهمم. 

پی نوشت: فکر کنم اولش اشتباه نوشتم که دلم و دستم به نوشتن نمیره. قسمت پایینی اعضای بدنم یه مقدار فراخ تشریف دارن وگرنه این همه حرف داشتم. 

پی نوشت بعدی: اقا لاغر نمیشم همش 100 گرم 200 گرم میام پایین اما چه حالی میده سایزم عوض شده. خیلی دلچسبه.

پی نوشت بعدی: برای روز جمعه چیکار کنم تنها نمونم(خونه ننه ام نمیرم چون دوری و دوستی بهتره) کی میاد مهمونی خونه من؟؟؟ اگه کسی پایه است بی زحمت ناهارم بیاره با خودش .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بهترین دکتر روانشناس سئو چيست؟ قالیچه پرنده خورشید سیاه پلکان ریاضی دانلود پایان نامه رشته حقوق سمت من نیا Indigo Michelle Michael